کد مطلب:130072 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:279

سخنرانی 06
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین ابی القاسم محمد و آله الطاهرین.

تاریخ نهضت و قیام مقدس حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه الصلاة والسلام یكی از پرافتخارترین فصول تاریخ اسلام است، و این دوره ی كوتاه كمتر از یك سال هر چند از نظر كمیت و طول زمان بسیار كوتاه و زودگذر بوده، اما از نظر كیفیت و آثاری كه بر آن بار شد بسیار پراثر و جاوید و زوال ناپذیر است، می توان مبدأ این دوران كوتاه تاریخی را از اواخر ماه رجب سال شصتم هجری مقارن حركت اباعبداللَّه علیه السلام از شهر مدینه به طرف مكه قرار داد و پایان آن را هم بازگشت اهل بیت عصمت و طهارت به مدینه طیبه دانست، هرچند تاریخ ورود اهل بیت به مدینه معلوم نیست و نمی دانیم كه آیا چند ماه در شهر دمشق اقامت كرده اند، و كی از شام رهسپار مدینه گشته اند، و چه مدتی در راه شام تا به مدینه بوده اند؟ اما اجمالاً می توان مطمئن بود كه از حركت اهل بیت از مدینه در ماه رجب هنوز یك سال تمام نمی گذشت كه امام چهارم با خاندان عصمت و طهارت پس از گذراندن دوران اسارت به مدینه بازگشتند و مستقیماً از شهر دمشق راه مدینه را در پیش گرفتند.

اما داستان آمدن اهل بیت را از شام به طرف عراق و رسیدن آنان در اربعین یعنی روز بیستم ماه صفر به كربلا به هیچ وجه نمی توان باور كرد، یا سندی قابل اعتماد برای این افسانه ی تاریخی بدست داد، اهل بیت عصمت در ماه رجب سال 60 از مدینه به مكه رفته اند و در ماه ذیحجه ی همان سال از مكّه رهسپار عراق شده اند، و در محرم سال 61


پس از شهادت امام علیه السلام و یاران بزرگوارش به عنوان اسیر به كوفه رفته اند، و پس از آنكه مدتی در كوفه گرفتار بوده اند طبق دستوری كه از شام رسید آنان را به شام فرستادند و از آنجا هم بعد از مدتی كه معلوم نیست به مدینه ی طیبه بازگشته اند، و حق آن است كه تاریخ حركت اهل بیت از كوفه به شام و تاریخ رسیدن آنان به شهر دمشق و مدت توقف اسیران آل عصمت در مركز حكومت یزید و تاریخ حركت آنان از دمشق به طرف مدینه و تاریخ ورود آنان به شهر مقدس مدینه هیچ كدام بدرستی معلوم نیست و نمی دانیم كه هریك از این وقایع و حوادث در چه تاریخی روی داده است و اگر كسی اصرار ورزد و بخواهد كه از روی شواهد تاریخی احتمال را ترجیح دهد و تاریخ هریك از حوادث را هرچند به حدس و گمان، نه از روی یقین، تحقیق كند می تواند بگوید كه اهل بیت امام حسین علیه السلام پس از آنكه در روز دوازدهم محرم سال 61 هجری وارد كوفه شدند در حدود یك ماه یعنی تا حدود بعد از نیمه ی ماه صفر در كوفه زندانی بوده اند و یكی دو روز پیش از اربعین آنان را به شام فرستاده اند و چنانكه بعضی نوشته اند در حدود نیمه ی ماه ربیع الاول وارد دمشق شده اند.

اما دیگر نمی توان گفت كه تا كی در دمشق مانده اند، و كی از آنجا حركت كرده اند، و در چه تاریخی به مدینه رسیده اند، و راستی اگر مدركی قابل اعتماد و استناد می داشتیم كه اسیران اهل بیت در چهلم شهادت امام به كربلا آمده اند می گفتیم كه این امر در موقع رفتن به شام بوده است نه در موقع برگشتن از شام، چه اگر چنانكه بعضی نوشته اند اهل بیت را در حدود سه روز بعد از نیمه ی ماه صفر كه دستور حركت دادن ایشان از شام رسید به شام فرستاده باشند هیچ بعید به نظر نمی رسد كه از طریق كربلا بگذرند و روز بیستم ماه صفر آنجا باشند و آرامگاه مقدس عزیزان و شهیدان خود را زیارت كنند و آنگاه رهسپار دمشق گردند، اما انصاف این است كه برای همین سخن هم مدركی قابل اعتماد نداریم و فقط شواهدی و مؤیداتی در گوشه و كنار تاریخ می توان بدست آورد، اما احتمال آنكه اهل بیت روز اربعین وارد شام شده باشند یا در چنان روزی به مدینه رسیده باشند، یا در آن روز از دمشق به طرف مدینه حركت كرده باشند هیچكدام از این مطالب را نمی توان باور كرد، و چه بهتر كه در ایام عاشورا و اربعین اسمی از این گونه مطالب بی مأخذ برده نشود و به همانچه بوده است و روی داده


است و مأخذ آن در دست ما است اكتفا شود، نه امام چهارم از شام به عراق آمده است و نه اهل بیت عصمت در بازگشت از شام به كربلا آمده اند و نه جابر بن عبداللَّه انصاری و عطیة بن سعد بن جناده عوفی در زیارت اربعین خود با امام چهارم و اهل بیت عصمت و طهارت ملاقات كرده اند، و در هیچ یك از روایات مربوط به زیارت جابر و عطیه نامی و اثری از ملاقات این دو بزرگوار با امام سجاد علیه السلام و اهل بیت در كار نیست، و قصه پردازان آن را ساخته و پرداخته اند، تنها گفته ی سید بن طاووس رحمة اللَّه و رضوانه علیه در لهوف است كه برخلاف شواهد تاریخی و جغرافیائی اهل بیت را در بازگشتن از دمشق از دوراهی عراق و حجاز (كه علمای جغرافی هم آن را نمی شناسند) رهسپار عراق می كند و روز چهلم عاشورا به كربلا می آورد، البته سید بن طاووس مردی است بسیار بزرگ و بزرگوار كه علامه ی حلی رحمة اللَّه علیه به صدور كرامات از ایشان اعتراف می كند، و جلالت قدر ایشان قابل تردید و تأمل نیست، اما برای این گفتارشان نمی توان ارزش تاریخی قائل شد، و معلوم نیست كه خود سید هم به این مطلب ضعیف و بی مأخذ معتقد بوده است.

در هر صورت این مطالب تحقیق و بررسی می خواهد و اصولاً این طرز فكر یعنی پذیرفتن هر مطلبی بدون هیچگونه تحقیق و بررسی و اظهار نظر در آن مطلب بلای تحقیق و آفت خوب فهمیدن حقایق است، اگر سید بن طاووس رحمةاللَّه علیه در زمان ما هم می بود و توفیق معاصر بودن با این عالم جلیل را می داشتیم باز هم در این مطلب به ایشان رجوع نمی كردیم، و گفته ی ایشان آن هم در كتابی كه به شهادت اهل تحقیق در جوانی و اوائل كار ایشان نوشته شده برای ما ارزش تاریخی نداشت، این فكر بسیار عامیانه و جاهلانه است كه هر گفته و نوشته ای را از هركس و هر كتاب صحیح و بی اشكال بدانیم، راه تحقیق و اظهار نظر در مطالب تاریخی و جز آن همیشه برای اهل نظر و اهل تحقیق باز است، و تنها كسی كه هرچه گفته است یك سر مو هم برخلاف نبوده است از نظر عموم مسلمین جهان شخص رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله است و از نظر شیعه امامیه رسول خدا و صدیقه ی طاهره و دوازده امام معصوم علیهم السلام كه عصمت آنان به دلیل عقل و نقل به اثبات رسیده است.

به همه ی آنچه اشاره كردیم باید توجه داشت كه تاریخ نهضت اباعبداللَّه الحسین


علیه السلام نسبت به بسیاری از فصول تاریخ از تحریف مصون و محفوظ مانده است و قیام به قدری صریح و روشن و غیر قابل انتظار بوده است كه حتی دشمنان امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام و امام حسن علیه السلام در مقابل آن سر تعظیم فرود آورده اند و زبان به ستایش آن گشوده اند و هركس برای نوشتن و نگارش این فصل از تاریخ اسلام قلم بدست گرفته است، طبری مورخ باشد یا ابوالفرج اصفهانی یا ابن واضح كاتب و یا شیخ مفید رهبر عالی قدر شیعیان در اواخر قرن چهارم جز بر مبنای عظمت و بزرگی و شجاعت و صراحت و مردانگی و حریت و آزادمنشی و جوانمردی رهبر این قیام چیزی ننوشته اند، چه نهضت و قیام اباعبداللَّه در سال 60 و61 هجری در زمینه ای و به صورتی انجام یافت كه می توان گفت مجال تحریف را از دست همان كسان كه شاید از تحریف تاریخ بیم و هراسی نداشتند گرفت و نتوانستند این فصل مقدس تاریخ را تحریف كنند و چهره ی درخشان قیام اباعبداللَّه را به صورتی دیگر جلوه دهند.

كسانی كه فصلی از تاریخ را تحریف می كنند یا شخصیتی را برخلاف آنچه هست جلوه می دهند در صورتی دست به چنین كاری می زنند كه زمینه را برای مشتبه ساختن امر بر مردم پیدا كنند، اما بسیار می شود كه حتی مخالف و دشمن هم نمی تواند جز از بزرگی و بزرگواری كسی سخن بگوید و جز به پاكی و پارسائی او را بستاند. دشمنی ابوسفیان اموی در سال هفتم هجرت با رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله مقتضی بود كه تا ممكن است نزد امپراطور روم شرقی از رسول خدا بدگویی كند و امانت و راستگویی و بزرگواری وی را نهفته دارد و رسول خدا را مردی جاه طلب و دروغگو معرفی كند، اما مجال این كار را پیدا نكرد و برخلاف میل و مصلحت خود ناچار زبان به ستایش رسول خدا گشود و بهتر از هر دوست و مسلمانی او را به بزرگی و بزرگواری معرفی كرد.

در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجری بود كه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزیره ی عربستان را بوسیله ی نامه هائی كه فرستاد به دین اسلام دعوت فرمود، و چنانكه صاحب طبقات می نویسد در محرم سال هفتم هجرت در یك روز شش سفیر رسول خدا با شش نامه از مدینه رهسپار شدند


عمرو بن امیه ضمری با نامه ای برای نجاشی امپراطور حبشه، و دحیة بن خلیفه كلبی با نامه ای برای قیصر پادشاه روم شرقی، و عبداللَّه بن حذافه ی سهمی با نامه ای برای خسرو پرویز پادشاه ایران و حاطب بن ابی بلتعه با نامه ای برای پادشاه اسكندریه ی مصر و شجاع بن وهب اسدی با نامه ای برای حارث بن ابی شمر غسانی پادشاه شام، و سلیط بن عمرو با نامه ای برای هودة بن علی حنفی پادشاه یمامه، دحیة بن خلیفه ی كلبی نامه امپراطور روم شرقی را به او رساند و چنانكه در كتابهای انسان العیون، سیره ی نبویه و تاریخ طبری و كامل ابن اثیر نوشته شده قیصر در مقام كنجكاوی برآمد و دستور داد كه مردی از اهل حجاز پیدا كنند و نزد وی آورند تا درباره ی محمد از وی تحقیق كند. اتفاقاً در این موقع ابوسفیان و جماعتی از قریش برای تجارت به شام رفته بودند و آنان را در بیت المقدس نزد قیصر روم بردند و در مجلس رسمی وی بار یافتند.

قیصر رو به مردان قریش كرد و گفت كدامیك از اینان با این مردی كه خود را پیامبر خدا می داند خویش نزدیكتر است؟ ابوسفیان گفت من از همه با وی خویشتر و نزدیكتریم. و همین طور هم بود چرا كه در آن كاروان در میان مردان قریش كسی جز ابوسفیان از بنی عبدمناف نبود. قیصر گفت با محمد چه نسبتی داری؟ ابوسفیان گفت عموزاده ی من است. قیصر گفت: نزدیك بیا سپس دستور داد تا همراهان ابوسفیان را پشت سر وی قرار دادند و آنگاه رو به مترجم خود كرد و گفت: به همراهان ابوسفیان بگو این مرد را پیش روی شما نشاندم تا درباره ی آن مردی كه خود را پیامبر خدا می داند از وی پرسش كنم، و شما را هم پشت سر وی نشاندم تا اگر دروغی بگوید روبروی او نباشید و شرم نكنید و دروغ او را رد كنید. ابوسفیان خودش بعدها می گفت: بخدا قسم اگر بیم آن نداشتم كه دروغ مرا رد كنند. دروغ می گفتم اما حیا كردم و برخلاف میل و مصلحت خود راست گفتم. قیصر از ابوسفیان پرسید و گفت: این مرد مدعی نبوت در میان شما دارای چگونه اصل و نسبی است؟ ابوسفیان گفت: مردی است در میان ما دارای اصل و نسب شریف و بزرگوار. قیصر گفت: پیش از وی دیگری در میان شما چنین ادعائی كرده است؟ ابوسفیان گفت: نه. قیصر گفت: پیش از آنكه خود را پیامبر خدا بداند و چنین سخنی اظهار كند شده بود كه دروغی بر مردم بگوید؟ ابوسفیان گفت: نه. قیصر گفت: از پدرانش كسی پادشاه بوده است؟ ابوسفیان


گفت: نه. قیصر پرسید در عقل و فهم و درایت چگونه است؟ ابوسفیان گفت در عقل و فهم و درایت او هرگز نقصی ندیده ام. قیصر پرسید: مردمان متعین و اشراف به او ایمان می آورند یا مردم متوسط و ضعیف؟ گفت: مردمان متوسط و ضعیف. قیصر پرسید: پیروان او رو به فزونی هستند. یا روز به روز كمتر می شوند؟ابوسفیان گفت: روز به روز بر شماره آنان افزوده می شود. قیصر پرسید: می شود كسی از ایشان از دین اسلام بدش آید و مرتد شود، یعنی پس از مسلمان شدن از مسلمانی برگردد؟ ابوسفیان گفت: نه، قیصر گفت: آیا محمد عهدشكنی و بی وفائی هم می كند یا نه؟ ابوسفیان گفت: تاكنون از وی عهدشكنی و بی وفائی ندیده ایم و اكنون هم با وی عهد و پیمانی بسته ایم كه نمی دانیم در آینده چه خواهد كرد (مراد ابوسفیان عهدنامه ی ده ساله ی حدیبیه بود). قیصر گفت: تاكنون با وی جنگ هم كرده اید؟ ابوسفیان گفت: آری. قیصر پرسید جنگ شما و او چگونه برگزار شده است؟ ابوسفیان گفت: به نوبت، گاه ما پیروز می شدیم و گاه او پیروز می گشت. در جنگ بدر او بر ما پیروز شد، و من در آن جنگ حضور نداشتم. اما پس از آن در سال بعد یعنی در جنگ احد، به شهرشان حمله بردیم و شكمها را شكافتیم و گوش و بینیها را بریدیم. قیصر گفت: این مرد شما را به چه كارهائی امر می كند؟ ابوسفیان گفت: به ما دستور می دهد كه تنها خدا را پرستش كنیم و چیزی را شریك وی قرار ندهیم و ما را از پرستش بتهائی كه پدران ما می پرستیدند بازمی دارد، و ما را به نماز خواندن و صدقه دادن، و به راستگوئی و پارسائی و پاكدامنی، و وفای به عهد و پیمان، و امانتداری امر می كند. قیصر كه همین مقدار سؤال و جواب را درباره ی تحقیق و بررسی و شخصیت رسول اكرم كافی دانست رو به ابوسفیان كرد و گفت: اصل و نسب وی را از او پرسیدم و گفتی كه او در میان شما مردی است با اصل و نسب و شریف و بزرگوار و پیامبران خدا باید در میان قبیله یخود اصیل و شریف باشند. و از تو پرسیدم كه آیا پیش از وی كسی در میان شما چنین ادعائی كرده و دم از نبوت زده است و خود گفتی كه تاكنون میان شما چنین كسی و دارای چنین ادعائی نبوده است، البته اگر كسی از پیش چنین ادعائی كرده بود می گفتم این شخص هم همانچه را پیش از وی گفته اند تقلید می كند، سپس پرسیدم كه آیا پیش از آنكه چنین سخنی اظهار كند و خود را پیامبر بداند شده است كه بر مردم


دروغ بگوید و تو خود اعتراف كردی كه چنین چیزی نبوده است و هرگز بر كسی دروغی نگفته است و من از همین راه فهمیدم كه نمی شود او از دروغ گفتن بر مردم پرهیز كند و آنگاه بر خدا دروغ بگوید. و از تو پرسیدم كه آیا از پدران او كسی پادشاه بوده است، تو گفتی كه در میان پدران او كسی پادشاهی نداشته است، البته اگر كسی از پدرانش پادشاه می بود، می گفتم این مردی است كه در جستجوی پادشاهی پدرانش قیام كرده است. آنگاه از تو پرسیدم كه آیا اشراف و زورمندان مردم به وی ایمان می آورند، یا ضعفای مردم، گفتی كه ضعفا بیشتر به وی ایمان می آورند، و پیروان پیامبران خدا همیشه همین ضعفا بوده اند (یعنی طبقه ی محروم و زحمتكش، نه مردمی كه از وضع موجودی كه بر محور منافع مشروع و نامشروع آنان گردش می كند كاملاً رضایت خاطر دارند، و در مقابل هركس كه بخواهد از طریق ایجاد انقلاب صحیح چهره ی اجتماع را عوض كند و قیافه ی زندگی مردم را تغییر دهد كارشكنی و دشمنی می كنند) آنگاه قیصر گفت: باز از تو پرسیدم كه آیا بر شماره ی پیروان محمد و مسلمانان افزوده می شود، یا تدریجاً كم می شوند؟ گفتی كه روز بروز بر شماره ی آنان افزوده می شود، و ایمان به خدا و پیامبران بر حق همین طور است یعنی روز به روز طرفداران بیشتری پیدا می كنند تا به حد كمال برسد. و از تو پرسیدم كه آیا كسی می شود از ایشان از دین اسلام بدش آید و مرتد شود و پس از مسلمانی اسلام را رها كند تو گفتی كه چنین چیزی پیش نیامده است و راه ایمان این طور است زیرا هرگاه دل بوسیله ی ایمان گشایش یافت و به ایمان خرسند گردید، دیگر شرح صدر مانع است كه دلتنگی و دلسردی از ایمان پیش آید. سپس از تو پرسیدم كه آیا میان شما و او جنگی روی داده است؟ گفتی كه جنگهائی میان شما و او روی داده و پیروزی شما بر یكدیگر به نوبت بوده است، گاه او بر شما پیروز می شد و گاه شما بر او پیروز می گشته اید. پیامبران خدا هم چنین بوده اند و گاه گرفتار می شده اند اما سرانجام پیشرفت و پیروزی آنان قطعی است. آنگاه از تو پرسیدم كه شما را به چه چیزهائی امر می كند؟ و در پاسخ من گفتی كه شما را به نماز خواندن و صدقه دادن و پارسائی و پاكدامنی و وفای به عهد و امانتداری امر می كند و خود اعتراف كردی كه او اهل غدر و مكر و بی وفائی نبوده و نیست و شأن پیامبران خدا چنین است كه غدر و مكر و بی وفائی نمی كنند و من از این


پرسش و پاسخها یقین كردم و دانستم كه او پیامبر خدا است، این بود نمونه ای از بیچارگی و زبونی دشمن در مقابل شخصیتی كه نمی توان آن را تحریف كرد. والسلام علیكم و رحمة اللَّه و بركاته.